یک روز گرم تابستانی بود که به عنوان پرستار سالمند در منزل از مرکز پرستاری ناجی، به خانهی خانم مظفری رفتم. خانم مظفری بانویی نود ساله و پر از انرژی بود، ولی به دلیل مشکلات جسمی نیاز به مراقبت داشت. این نخستین روزم در کنار او بود و کمی هیجان و نگرانی داشتم. به عنوان یک مراقب سالمند، میدانستم که اولین روز بسیار مهم است و باید بتوانم اعتماد و محبت او را جلب کنم.
خانم مظفری، با لبخندی که بر لب داشت، به من خوشامد گفت و مرا به نشستن دعوت کرد. او عاشق گلها و باغبانی بود، خانهاش پر از گلدانهای رنگارنگ بود که با عشق به آنها رسیدگی میکرد. او به من گفت: “هر گلی که میبینی، داستانی داره.” و همین حرفهای ساده، آغازگر دوستی عمیقی بین ما شد.
صبحها معمولاً با یک فنجان چای در کنار هم شروع میکردیم. او برایم از گذشتهاش، از دوران جوانی و عشق به گلها میگفت. من نیز با دقت به حرفهایش گوش میدادم و از تجربهها و خاطراتش لذت میبردم. به عنوان یک پرستار سالمند در منزل، این لحظات ارزشمند برای من بسیار گرانبها بودند.
یکی از روزها، وقتی وارد خانه شدم، دیدم که خانم مظفری کمی ناراحت است. به عنوان یک نگهدار سالمند، وظیفهام بود که نه تنها به نیازهای جسمی، بلکه به احساسات و روحیات او نیز توجه کنم. از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده و او با آهی گفت: “یکی از گلدانهام خشک شده و گلهاش پژمرده شدن. انگار که بخشی از زندگیم از بین رفته.”
تصمیم گرفتم که آن روز را به او کمک کنم تا گلدان را ترمیم کنیم. به عنوان یک پرستار سالمند، باید بتوانم به زندگی او رنگ و روح تازهای ببخشم. با هم به فروشگاه گل رفتیم و گلهای جدیدی خریدیم. وقتی به خانه برگشتیم، او را تشویق کردم که دوباره به باغبانی بپردازد. این کار باعث شد که او دوباره شاد و پرانرژی شود.
یکی دیگر از وظایف من به عنوان مراقب سالمند، این بود که به رژیم غذایی و داروهای خانم مظفری توجه کنم. هر روز غذاهای مغذی برایش آماده میکردم و داروهایش را به موقع به او میدادم. یکی از روزها، وقتی در حال آماده کردن نهار بودم، او به آشپزخانه آمد و گفت: “میدونی، از وقتی که شما به عنوان پرستار سالمند به اینجا اومدی، حس میکنم دوباره زنده شدم. زندگیم دوباره رنگ گرفته.”
این جمله او، بهترین پاداش برای من بود. به عنوان یک پرستار سالمند در منزل، دیدن شادی و رضایت سالمندان بزرگترین انگیزه برای ادامه کارم بود. هر روز با عشق و دلسوزی در کنار خانم مظفری بودم و سعی میکردم که زندگی او را هر چه بیشتر راحت و خوشایند کنم.
خاطراتم از خانم مظفری و تجربیاتم به عنوان یک نگهدار سالمند از مرکز پرستاری ناجی، همیشه در ذهنم باقی خواهند ماند. این تجربه به من نشان داد که عشق و توجه به سالمندان چقدر میتواند زندگی آنها را زیباتر و پر از معنا کند. و من همواره از اینکه توانستهام به عنوان یک پرستار سالمند در منزل در کنار او باشم، به خود افتخار میکنم.